زمان
عنوان
مدت
00:00:00
قسمت: هشتم

استراتژی فقط برای کسب و کار و ایجاد سود نیست. کشورهای موفق، شرکتهای موفق، آدمهای موفق، همه در مسیر خود، استراتژی داشتند. همه ذهن استراتژیست داشتند که به آن موفقیت ها رسیدند. این کتاب به ما کمک میکند تفکر استراتژیک داشته باشیم.

مقدمه

این قسمت از پادکست اختصاص دارد به خلاصه کتاب ذهن استراتژیست. معمولا استراتژی را در فضای کسب و کار استفاده می‌کنیم و سعی داریم با برنامه‌ریزی استراتژیک، به اهداف بلندپایه برسیم. ما هم در فصل اول پادکست پاپیروس بیشتر در همین مورد صحبت کردیم، ولی استراتژی محدود به این موضوع نیست. استراتژی در سطوح دیگر مثل کشورداری یا توسعه فردی هم کاربرد دارد و آنچه برای موفقیت در همه سطوح لازم است، داشتن ذهن استراتژیست است. بیشتر صحبت‎‌هایی که در حوزه حکمرانی زده می‌شود یا موضوعات ژئوپولیتیک یا توسعه فردی، پیش نیاز همه این موارد تفکر استراتژیک است.

تعریف تفکر استراتژیک

استراتژیک یعنی تاثیرگذاری در نتایج کلیدی عملکرد!

بنابراین باید حتما عملکردی وجود داشته باشد بدون عملکردی که بتوان آن را سنجید، استراتژی کاملا بی‌معنی است پس در مورد کاری صحبت می‌کنیم که قرار است انجام و نتیجه آن سنجیده شود. برای سنجش عملکرد باید از یک سری سنجه‌ها و شاخص‌ها استفاده شود. مثلا در حوزه کسب و کار شخص‌هایی مانند ماندگاری و سود مطرح هستند و در حوزه توسعه و کشورداری می‌توان شاخص‌هایی مانند رفاه اقتصادی و عدالت اجتماعی یا حتی فراشاخص توسعه را استفاده کرد.

در هر سطحی، ابتدا باید هدف را مشخص کنیم، بعد شاخص‌های کلیدی عملکرد را تعیین کنیم و در پایان برای رسیدن به آن‌ها استراتژی مشخص کنیم.روش‌های متفاوتی هم برای اجرای این فرآیند سنجش، استفاده می‌شوند. مثل مدلی که ابتدا در اینتل کار کرد و بعد در گوگل معروف شد که نام آن OKR (objective and key results) است و امروزه به روشی پذیرفته شده برای شرکت‌ها تبدیل شده و در کتاب measure what matters یا مهم‌ها را بسنجید تشریح شده است و ما هم در قسمت نهم پادکست خلاصه آن را تعریف کردیم.

درست است که ویژگی‌های شخصیتی در داشتن یا نداشتن تفکر استراتژیک نقش دارند اما خبر خوب این است که تفکر استراتژیک یک مهارت ذهنی و یاد گرفتنی است که با تقویت توان تحلیل و تصمیم‌گیری می‌شود آن را بهبود داد. این مهارت ذهنی به ما کمک می‌کند بین تمام متغیرهای درونی و بیرونی و نقاط ضعف و قوت، متغیر استراتژیک را تشخیص داده و با یک تصمیم استراتژیک در شاخص‌های کلیدی، تغییر اساسی ایجاد کنیم.

درباره کتاب ذهن استراتژیست

این کتاب را انتشارات آریانا قلم چاپ کرده است و آقای دکتر مجتبی لشکربلوکی به همراه آقای دکتر سید حسین جلالی آن را نوشته اند.

هفت ویژگی تفکر استراتژیک

1) خلاقیت

تفکر استراتژیک خلاق است! البته که جمله واضحی است و نیاز به توضیح ندارد، چند سالی است که شبکه اجتماعی لینکدین مهارت‌های مورد انتظار کارفرما‌ها را منتشر می‌کند. در گزارش‌های دو سه سال اخیر رتبه اول آن به خلاقیت اختصاص دارد. خلاقیت یعنی ایده‌یابی و ایده پردازی. در اپیزود هفدهم  درمورد خلاقیت و نوآوری صحبت کردیم.

2) نگرش سیستمی

تفکر استراتژیک، نگرش سیستمی دارد! یعنی مانند مرغ تمام مسائل را از روی سطح زمین و از یک زاویه خاص نگاه نمی‌کند، بلکه مثل عقاب از بالا به‌صورت کامل و جامع و از زوایای مختلف مسئله را می‌بیند. وقتی فقط از یک زاویه به موضوع نگاه کنیم، دچار اشتباه می‌شویم و برداشت نادرستی از مسأله میکنیم. مثال مهم و واضح آن داستان فیل در اتاق تاریک است که در اپیزود هفتم به آن اشاره کردیم.

3) تفکر انتقادی

علاوه بر نگرش سیستمی، نگرش انتقادی هم لازم است. یعنی اینکه درمورد هرکاری چیزی بپرسیم چرا؟ چون این نگاه پرسشگر موجب باز شدن افق‌های جدیدی در ذهن ما می‌شود. این افق‌های جدید استراتژی‌های بهتری برای ما مهیا می‌کند.

4) رویکرد ترکیبی

چهارمین ویژگی این است که تفکر استراتژیک، رویکردی ترکیبی درمورد آمار و اطلاعات و ایده‌ها دارد. یعنی هم باید اطلاعات نرم و مسائل کیفی را ببینیم هم داده‌های سخت و مسائل کمی را ببینیم. هم نمودارهای فروش را ببینیم هم پای صحبت فروشنده‌ها بنشینیم.

5) تامین منافع استراتژیک

ذهن استراتژیست باید دائم به دنبال منافع استراتژیک باشد. این که “من روشی را انتخاب کردم و روش من کلا این است” را باید کنار گذاشت. ما همیشه باید به دنبال ایجاد منافع استراتژیک باشیم. در ادامه درمورد چگونگی رسیدن به این منافع صحبت می‌کنیم.

6) تجربه‌گرا و نتیجه‌گرا بودن

این دو، دو سر یک طیف هستند. یعنی من اگر عملگرا باشم احتمالا بدون فکر دست به کار می‌شوم، کار زیادی هم برای انجام دارم اما در نهایت تغییری در نتایج کیلیدی عملکرد حاصل نمی‌شود. در سوی دیگر اگر خیلی اهل فکر کردن و ماتریس تصمیم‌گیری باشم آنقدر مانع سر راهم به‌وجود می‌آید که تقریبا هیچوقت دست به کار نمی‌شوم. تفکر استراتژیک می‌گوید که نباید دچار این افراط و تفریط شویم. به موقع فکر کنیم، اجرا کنیم، یادبگیریم و برویم سراغ مرحله بعد.

7) خاصیت غیر متوازن

استراتژی بد می‌گوید امسال، هم تمام بازار را میگریم، هم در مکان‌هایی که نماینده نداریم نماینده اضافه می‌کنیم، هم در مکان‌های فعلی نماینده‌های خود را گسترش می‌دهیم، هم… و در نهایت هم در پایان سال به هیچکدام از اهداف تعیین شده نمی‌رسد. اما تفکر استراتژیک می‌گوید از بین تمام مشکلات موجود دو یا سه مشکل را انتخاب کن، روی آن‌ها تمرکز کن و تمام انرژی خود را روی همان‌ها بگذار. به عنوان مثال، یک ورزشکار حرفه ای که آهنگ می‌زند، تحصیل می‌کند، تشکیل خانواده می‌دهد و … احتمالا پیدا نمی‌شود. تفکر استراتژیک می‌گوید مزیت رقابتی خود را پیدا کنید و روی همان تمرکز کنید. در کسب و کار ممکن است این باعث تعطیلی یک دپارتمان و ایجاد یک دپارتمان دیگر شود که این موضوع کاملا طبیعی است.

یک ذهن استراتژیست، این هفت ویژگی را دارد. خوشبختانه این توانمندی‌ها آموختنی‌اند!

تفکر استراتژیک و رشد و توسعه مداوم

خلاصه فصل دوم کتاب این است که باید در هر شرایطی به دنبال رشد و توسعه باشیم. اگر ما به جایی که هستیم عادت کنیم، بعداز مدتی نه تنها جایگاهمان ثابت نمی‌ماند؛ بلکه به دلیل تغییرات تکنولوژی، صنعت و همینطور ورود رقبای جدید پسرفت هم می‌کنیم و جایگاه فعلیمان را از دست می‌دهیم. این رشد و پیدا کردن فرصت‌ها و منافع چگونه انجام می‌شود؟ با پیاده کردن ماتریس SOWT که قبلا هم درمورد آن صحبت کردیم. باید نقاط ضعف و قوت خودمان، بازار و رقبا را بشناسیم و به بهترین شکل از آن‌ها استفاده کنیم. برای شناخت هم لازم است پول و زمان و انرژی صرف کنیم و تفکر استراتژیک داشته باشیم. باید فرد مسئولی را برای اینکار انتخاب کنیم که هم تخصص داشته باشد هم تفکر استراتژیک و هم فرصت‌های موجود در بازار را نادیده نگیرد.

میانبر ساده کتاب برای خلق ارزش شنیدن است. شنیدن صدای مشتری‌ها، کارمندان، مردم و اقلیت‌ها.

انضباط منعطف

زمانی که هدفی را با روش اسمارت مشخص می‌کنیم، نباید مسیر رسیدن به آن‌ را سانت به سانت اندازه بگیریم. راه رسیدن به هدف باید تاحدی منعطف باشد. کتاب به این مفهوم انضباط منعطف می‌گوید. ذهن استراتژیست در عین حال که منضبط است، منعطف است. شما هدف خود را انتخاب می‌کنید اما آیا کار تمام است؟ قطعا نه! حالا زمان تصمیم‌گیری درمورد انتخاب مسیر حرکت است. بخش مهم قضیه اجراست. پس هدف گذاری می‌کنیم و با انضباط منعطف به سمت هدف خود حرکت می‌کنیم دقیقا مانند کره، البته از نوع جنوبی آن.

چرا دو کره داریم؟

در حقیقت تا 70 یا 80 سال قبل کره جنوبی و شمالی یک کشور بودند. زمانی که ژاپن در جنگ جهانی دوم شکست خورد، کره شد میدان تاخت و تاز و رقابت متفقین. روسیه از شمال و آمریکا از جنوب کره را تسخیر کردند و مرز بین دو کره شد مدار 38 درجه و هر دولت فرد مورد اعتماد خود را در یک طرف این مدار سر کار گذاشت. ما در اینجا قصد نداریم به تاریخ دو کره بپردازیم اما پیشنهاد می‌کنم اگر به این موضوع علاقه‌مند هستید پادکست رخ و اپیزودهای مربوط به خانواده رهبر کره‌شمالی را بشنوید.

درنهایت دو کره بعداز جنگ استراتژی‌های خود را مشخص کردند. یکی نزدیک به اهداف شوروی و دیگری در راستای اهداف آمریکا، یکی با سیاست‌های استثماری نسبت به مردم خود و دیگری با هدف‌گذاری بلند مدت در راستای بهبود وضعیت زندگی مردم. در ابتدا حتی وضعیت کره شمالی نسبت به برادر جنوبی خود بهتر هم بود اما به مرور این روند تغییر کرد. در سال 2017 تولید ناخالص ملی به ازای هر کره ای در کره جنوبی 32000 دلار بود در حالی که این عدد در کره شمالی 1500 دلار بود. کره جنوبی با هدف گذاری منظم اما منعطف خود روی پنج صنعت فولاد، پتروشیمی، خودرو، الکترونیک و کشتی سازی شکوفایی چشمگیری برای اقتصاد خود رقم زد. به عنوان مثال می‌توانیم به تولیدات گوشی موبایل سامسونگ و خودروهای هیوندای و کیا اشاره کنیم.

با چرا شروع کنید

یکی از ویژگی‌های تفکر استراتژیک نگاه نقادانه است. گفتیم که باید سوال بپرسیم و همه‌چیز و همه‌کس را زیر سوال ببریم. چرا فلان کار را باید انجام بدهیم؟ آن استراتژی را داریم؟ چرا این موضوع نباید انجام شود و اولویت ما نیست؟ درون کلمه چرا یک قدرت جادویی نهفته است. آنقدر این کلمه مهم است که حتی کتابی هم به نام با چرا شروع کنید وجود دارد که مطالعه اش را پیشنهاد می‌کنیم.

نلسون ماندلا و قدرت پرسشگری مردم آفریقا

چرا باید رئیس جمهور همیشه سفید پوست باشد؟ این سوالی بود که مردم آفریقای جنوبی در سال 1994 از خود پرسیدند و در نتیجه این سوال، نلسون ماندلا تبدیل به اولین رئیس جمهور سیاه‌پوست کشور آفریقا شد. بعداز جنگ جهانی دوم و در سال 1948 با برگزاری انتخابات رژیمی سرکار آمد که کم‌کم کنگره را تعطیل کرد و قوانینی علیه سیاه‌پوست‌ها و رنگین پوست‌ها وضع کرد. در حالی که فقط 13% را سفیدپوست‌ها تشکیل می‌دادند. در چنین شرایطی نلسون ماندلا به مبارزه مسلحانه علیه رژیم آپارتاید پرداخت و در سال 1962 دستگیر و به مدت 27 سال در زندان ماند.

تغییر نگرش و ذهن استراتژیستِ ماندلا

ماندلا کم‌کم نگرش خود را نسبت به مبارزه مسلحانه تغییر داد و به اعتراض مسالمت آمیز روی آورد. درنهایت درسال 1990 آقای فردریک دی کلرک به مقام ریاست جمهوری رسید و ماندلا را آزاد کرد و در سال 1994 در پی برگزاری انتخابات ماندلا رئیس جمهور و دی کلرک نخست وزیر او شد. دولت جدید با استراتژی‌های درست و بلند مدت خود به سمت یک اقتصاد صنعتی حرکت کرد. آن‌ها تعداد پایتخت‌های کشور را از یک به سه افزایش دادند و طی ده سال(از 2000 تا 2010) تولید ناخالص ملی آفریقا از 136میلیارد به 375 میلیارد دلار رسید، تورم کاهش پیدا کرد و بیش از چهار برابر سرمایه خارجی جذب شد و آفریقای جنوبی به عنوان اولین کشور آفریقایی عضور گروه جی 20 و بریکس (برزیل، روسیه، چین، هند، آفریقای جنوبی) شد و همینطور در سال 2010 میزبان بزرگترین رویداد فوتبالی دنیا یعنی جام جهانی بود.

فکر کردن به نامشتری‌ها

گفتیم که ما باید سوالات عجیب بپرسیم و به خودمان و بقیه فرصت دادن جواب‌های خارج از چهارچوب را بدهیم. با این کار ممکن است مرزهای محدودیت‌ها و فضای فعلی را بشکنیم. یکی از راهکارها و فکرافزارهای داشتن ذهن استراتژیست، فکر کردن به نامشتری‌هاست یعنی افرادی که به هر دلیلی الان مشتری ما نیستند. بعضی ممکن است خیلی از ما دور و بعضی ممکن است خیلی نزدیک باشند. باید آن‌ها را پیدا کنیم، رفتارشان را تحلیل کنیم و راهی برای تبدیلشان به مشتری‌های کسب و کارمان بیابیم مثل اپیزود پنجم که گفتیم خودرو در ابتدا فقط متلعق به قشر ثروتمند جامعه بود اما هنری فورد با ساخت خط تولید، هزینه تولید را کاهش داد و مردم عادی را به مشتری‌های خود تبدیل کرد.

خاطراتی از آینده

معمولا خاطره متعلق به گذشته است و اتفاقاتی که در آن افتاده و در ذهن ما مانده است. اما کتاب تاکید دارد که ما می‌توانیم با سناریوسازی از آینده هم خاطراتی داشته باشیم مثلا یک یا چند سال بعد را در نظر می‌گیریم و تمام سناریو‌های موجود را برای آن تصور می‌کنیم، از بین آن‌ها محتمل‌ترین‌ها را انتخاب می‌کنیم و جدی تر بررسی می‌کنیم. ذهن استراتژیست به آینده گاه می‌کند. ابتدا به آینده فکر می‌کنیم و بعد سعی می‌کنیم از آینده به عقب برگردیم و با خود درس‌هایی را به زمان حال بیاوریم.

افزایش سبد انتخاب‌های آینده

برای اینکه در آینده به هدفی که داریم برسیم باید سعی کنیم سبد انتخاب‌هایمان را افزایش دهیم اما معنای این جمله چیست؟

به عنوان  مثال یک کارخانه‌ی تولید کنتور را در نظر بگیرید. مشتری چه کسی است؟ اداره گاز. نه نیازی به مارکتینگ و برندیگ است و نه نیازی به فروش. فقط کافی است که هرسال تولیدات خود را به تنها مشتری خود بفروشیم. اما اگر یک سال دولت تصمیم بگیرد گازکشی انجام ندهد یا کنتور را با قیمت کمتر از چین وارد کند چه اتفاقی می‌افتد؟ احتمالا کسب و کار ما شکست می‌خورد. این دقیقا اتفاقی است که در واقعیت برای یک شرکت بزرگ تولید کنتور گاز افتاد! حالا ما با داشتن یک ذهن استراتژیست باید چه کنیم؟ باید سبد انتخاب‌های آینده‌مان را بزرگتر کنیم.

دایره محدودیت ذهنی

گفتیم باید گزینه‌های آینده خودمان را زیاد کنیم پس چرا معمولا اینکار را انجام نمی‌دهیم؟ کتاب معتقد است سه دلیل برای ایجاد این دایره محدودیت ذهنی وجود دارد:

1- ندانستن برخی موارد: گاهی ما در یک زمینه خاص چیزی نمی‌دانیم و این نادانسته‌ها مانند یک دریای بزرگ و عمیق است. پس باید اول بپذیریم که نمی‌دانیم و بعد در جهت درست یاد گرفتن تلاش کنیم.

2- برخی چیزها را اشتباه می‌دانیم: گاهی بدون اینکه خودمان متوجه باشیم گرفتار برداشت‌های اشتباه می‌شویم، مثلا من فکر می‌کنم واقعا مدیر خوبی هستم (در صورتی که نیستم) و چون این احساس را دارم دنبال شواهد تایید آن میگردم.

3- قبول نمی‌کنیم که بعضی قابلیت‌ها را نداریم.

با قبول و اصلاح این سه مورد می‌توانیم محدودیت ذهنی خود را کنار بزنیم و گزینه‌هایمان را  برای آینده افزایش دهیم.

سعی و خطای هوشمندانه

در اپیزود قبلی درمورد مکتب یادگیری در حوزه استراتژی صحبت کردیم. اینجا هم کتاب عنوان می‌کند که هرچیزی که تغییر بزرگی ایجاد کرده با سعی و خطای هوشمندانه است! یعنی انجام بدهیم، یاد بگیریم و از یافته‌هایمان برای بهتر انجام دادن استفاده کنیم. نکته اما در همین استفاده درست از آموخته‌هاست. ناپلئون بناپارت می‌گوید:

آنقدر شکست خوردم تا در نهایت راه شکست دادن را آموختم.

جمع‌بندی

چیزی که شنیدید (یا مطالعه کردید) اپیزود هشتم پاپیروس بود. در این اپیزود ما به کتاب ذهن استراتژیست پرداختیم. گفتیم که استراتژی فقط برای شرکت‌های بزرگ نیست و در سطح فردی و کشورداری نیز جریان دارد. در ادامه در مورد ویژگی‌های ذهن استراتژیست صحبت کردیم و در نهایت به درس گرفتن از آینده، افزایش سبد انتخاب‌ها و روش درست سعی و خطا رسیدیم.

دیدگاهتان را بنویسید

نشانی ایمیل شما منتشر نخواهد شد. بخش‌های موردنیاز علامت‌گذاری شده‌اند *